ارکان علم مدنى در دیدگاه فارابى
((علم مدنى)), به معناى اعم, در نظریه سیاسى
حکیم ابونصر فارابى, عبارت است از: شناخت پدیده مدنى. شناخت نیز شامل شناخت علمى
سیاسى و فلسفى سیاسى تا معرفت شناسى سیاسى و حتى منطق و روش شناسى سیاسى بوده; کما
این که پدیده سیاسى نیز شامل: اجتماعى مدنى, مدینه و سیاست مدنى خواه در حد کوچک
یا شهرى و ملى و نیز در حد میانى یا امت و سرانجام در برد جهانى و در سطح بزرگ مى
باشد.
پیش درآمد:
((علم مدنى)), به معناى اعم, در نظریه سیاسى حکیم ابونصر فارابى, عبارت است از: شناخت پدیده مدنى. شناخت نیز شامل شناخت علمى سیاسى و فلسفى سیاسى تا معرفت شناسى سیاسى و حتى منطق و روش شناسى سیاسى بوده; کما این که پدیده سیاسى نیز شامل: اجتماعى مدنى, مدینه و سیاست مدنى خواه در حد کوچک یا شهرى و ملى و نیز در حد میانى یا امت و سرانجام در برد جهانى و در سطح بزرگ مى باشد. انسان مدنى به عنوان جزء اجتماع مدنى و مدینه و عنصر اصلى تشکیل دهنده آن و گروه هاى مدنى از قبیل: خانواده و منزل و اصناف مدنى و محلات, تحت عنوان جماعت هاى ناقصه, موارد یا بخش هایى از اجتماع مدنى و مدینه محسوب مى گردند. شناخت واقعیت عینى و خارجى پدیده هاى سه گانه اصلى اجتماع مدنى, مدینه و سیاست مدنى و احیانا امت و حتى جامعه جهانى علاوه بر آنها, ارکان علم مدنى یا سیاسى مى باشند; کما این که شناخت ماهیت و حقیقت این پدیده ها, ارکان فلسفه سیاسى یا مدنى هستند. بنابراین در این مبحث, شناخت عینى واقعیت هاى این پدیده ها مورد توجه مى باشند. علم مدنى به معناى خاص, در این حد, یکى, به بررسى اجزا و نیز ساختار کلى پدیده هاى مدنى مذبور پرداخته و دیگرى,به شناخت قانون مندىهاى حاکم بر آنها مى پردازد. شناخت کلى این پدیده هاى سه گانه, شناخت موردى مصادیق بارز هر یک از آن ها و نیز شناخت تطبیقى علمى / عینى / عملى پدیده هاى مدنى موجود و رایج و نیز انواع مطالعات و بررسى هاى مقایسه اى, جزو پژوهش ها و تحقیقات علمى مدنى محسوب مى شوند.
ارکان علم مدنى در دیدگاه فارابى
در نگاه فارابى, علم مدنى یا علم سیاست به معناى عام, در حقیقت, عبارت از علم پدیده مدنى یا سیاسى است. پدیده مدنى یا سیاسى هم در نظر وى, عبارت از موجودیت و حیات مدنى یا زندگى مدنى انسان هاست. موضوعى که مى توان از آن تعبیر به مدنیت نیز نمود. براین اساس, ارکان مدنیت, زندگى مدنى یا پدیده مدنى عبارتند از مواردى که پایه اصلى آن محسوب مى شوند, مواردى که از آنها نیز مى شود تعبیر به پدیده هاى مدنى کرد. اهم پدیده هاى مدنى در نظریه فارابى عبارتند از: اجتماع مدنى, مدینه, امت و سرانجام سیاست مدنى. بنابراین, علم مدنى به عنوان علم پدیده هاى مدنى, عبارت خواهد بود از علم اجتماع مدنى, علم مدینه, علم امت و علم سیاست مدنى. از این علوم مدنى اصلى و پایه مى توان تعبیر به ارکان علم مدنى نمود.
فارابى قأل به تنوع و تفاوت ماهوى پدیده هاى مدنى یا سیاسى است. در نتیجه, ارکان علم مدنى در نظر وى در حقیقت عبارتند از: علم اجتماع مدنى و اجتماع هاى مدنى, علم مدینه و مدینه ها, علم امت و امت ها و سرانجام علم سیاست مدنى و مدینه و علم سیاست هاى مدن یا به تعبیر خودش سیاسات مدنى و مدن; موضوع هایى که همواره و به صراحت مورد توجه و تإکید وى بوده اند; چرا که درنظر او, مدن, اجتماع هاى مدنى, امت ها و سیاست هاى مدنى فاضلى و غیرفاضلى, صورتى مدنى و به ظاهر مشابه دارند, لکن همین پدیده ها ازنظر سیرت و سرشت, داراى اختلاف هاى ماهوى تا سرحد تضاد و حتى تباین مى باشند. به همین سبب وى, مدینه ها, اجتماع ها و سیاست هاى جاهله, فاسقه و ضاله را غیر فاضلى و حتى ضدفاضلى مى خواند. خود پدیده هاى مدنى هم سنخ هم نیز در نگاه وى, داراى اختلاف هاى گوناگون و گاه شدید کیفى و یا کمى مى باشند, همانند اختلاف مدینه ها, اجتماع ها, امت ها و سیاست هاى مدنى جاهله یا گمراه, ضاله یا کج راه و فاسقه یا بى راه, اینها از جمله مدینه ها و اجتماع هاى غیرفاضله و ضدفاضله در تعبیر او محسوب مى شوند. در عین حال و به اعتبارى دیگر, مى توان ارکان پدیده و علم مدنى را تنها شامل سه مورد اجتماع مدنى, مدینه و سیاست مدنى دانست; یکى, در سطح و برد خرد یا کوچک و مدنى و حتى ملى و کشورى; دیگرى, در سطح و برد میانى امت و سوم, در برد و سطح بین امتى و جهانى. در این جا, ارکان چهارگانه پدیده مدنى و علم مدنى مورد بررسى اجمالى قرار مى گیرند.
ارکان علم مدنى
رکن نخست علم مدنى
اجتماع مدنى
انسان به تعبیر فارابى, از طرفى, حیوان مدنى و مدنى بالطبع است و از طرف دیگر, مبدإ و عنصر اولیه و اصلى پدیده مدنى و اجتماعى محسوب مى گردد. بنابراین, انسان مدنى, با تمامى خصلت ها و نگرش اجتماعى و مدنى خویش, وارد حیات مدنى و اجتماعى مى شود. در نتیجه تمامى ویژگى هاى مربوطه, در اجتماع مدنى بازتاب مى نمایند. بدین ترتیب, علم مدنى ناچار است در مطالعه پدیده هاى مدنى و از جمله اجتماع مدنى, آنها را در نظر بگیرد. همین موضوع, ویژگى خاصى به علم مدنى مى بخشد.
درنظر فارابى, پدیده اجتماع مدنى انسان, به عنوان نخستین مرتبه کمال انسانى و عرصه اجتماعى حیات و موجودیت مدنى انسان, موضوع علم مدنى محسوب مى گردد. از نگاه او, اجتماع مدنى عبارت از مجمع جمعیتى انسانى و در موضع و قلمروى واحد مى باشد; لکن جمعیتى خاص و با جامعیتى مشترک محسوب مى گردد. اجتماع مدنى نه تنها در نظر فارابى, بلکه در نگاه بسیارى از سایر اندیش ورزان, داراى ویژگى خاص, وراى صرف جامعه و اجتماع عادى و فراهمى عمومى مردم مى باشد. گاه از اجتماع مدنى و احکام, مسأل و امور مربوطه, به گفته صاحب الموافقات,(1) تعبیر به مدنیات(2) شده است, یعنى امورى که به اصطلاح وى, ((مربوط به اجتماعیات)) هستند,(3) مانند ((معاملات, عقود, ایقاعات... و جز آن)).(4) مواردى که مبین شوون و اعتباراتى علاوه بر صرف تجمع و ارتباطات و حتى تبادلات و قراردادهاى اجتماعى مى باشند. بنابراین نخستین رکن علم مدنى, از دو منظر طرح شده و مورد توجه قرار مى گیرد; یکى, از زاویه فراهمى و تجمع انسان هاى مدنى و دیگرى از زاویه خود اجتماع هاى مدنى و انواع آنها:
1ـ تجمع انسان هاى مدنى:
فارابى در فصل بیست و ششم کتاب آراى اهل مدینه فاضله تحت عنوان: ((احتیاج الانسان الى الاجتماع و التعاون))(5); احتیاج انسان به اجتماع, هم گرایى و همکارى اجتماعى, به این مهم پرداخته است. در آن جا ابتدا مبادى اجتماع هاى انسانى و ضرورت و اسباب و عوامل پیدایى و شکل گیرى آنها را طرح کرده و فرآیند اجتماعى مدنى انسان هاى مدنى را مورد بررسى قرار مى دهد. از نظر وى, هر انسانى, به گونه اى خلق شده است که به طور فطرى و تکوینى,
((کل واحد من الناس مفطور على انه محتاج (/یحتاج) فى قوامه و فى ان یبلغ افضل کمالاته, الى اشیإ کثیره لایمکنه ان یقوم بها کلها وحده, بل یحتاج الى قوم یقوم له کل واحد منهم بشىء مما یحتاج الیه))(6)
محتاج اشیا و امور بسیار زیاد, اعم از کالا و کار و خدمات متنوع مى باشد; یعنى آدمى هم در قوام خود, یعنى چه در موجودیت خویش و چه در دوام و بقا و به ویژه در تکامل خود و رسیدن به کمالات برتر و والاتر خود, به یک سرى امور نیازمند است. انسان نمى تواند خود به تنهایى, اقدام به کلیه این امور نموده و آنها را تإمین نماید. در نتیجه قادر نیست به تنهایى و بدون کمک و همکارى با دیگر هم نوعان خود, قوام یا دوام یافته, تا چه رسد به این که کمال و ترقى یابد; بلکه هر فرد نیاز به سایر افراد و اقوام و گروه هاى اجتماعى دارد. هر کدام نیازمندىهاى خود را به این وسیله و به کمک و همکارى سایرین, مرتفع مى نمایند. ((و کل واحد بهذه الحال))(7); یعنى همه افراد انسانى از نظر وى, بدین حالت بوده و همین گونه مى باشند.
برهمین اساس, بدون اجتماع افراد و حتى اجتماع جمعیت ها, گروه ها و جماعت هاى زیاد انسانى که با همدیگر همکارى و تعاون نمایند, ممکن نیست که انسان به کمالى, فطرى و طبیعى که براى نیل بدان خلق شده است, دسترسى یابد; کمالى که کلیه جهت گیرىها, طلب و تلاش هاى وى براى سیر بدان سو و براى دست یابى بدان مرحله بوده و بلکه براى رسیدن بدان مرتبه است. بدین سبب, ممکن نیست که انسان به کمالى که در فطرت طبیعى او پیش رویش گذاشته اند برسد, مگر با اجتماع و فراهمى گروه ها و جماعت هاى زیاد و با تعاون و همکارى آنها که چنین امرى ممکن است,
((فلذلک لا یمکن ان یکون الانسان ینال الکمال, الذىلاجله جعلت الفطره الطبیعیه, الاباجتماعات (/اجتماع) جماعه کثیره متعاونین))(8)
یعنى انسان ها با تعاون و همکارى براساس تقسیم کار و تبادل کار, کالا و خدمات پیش مى روند. تقسیم کار به شکلى که هر کدام از افراد یا گروه هاى اجتماعى به یک یا بعضى از امور تخصصى اقدام و عمل نماید; موردى که بدان نیازمند بوده و یا بدان تواناتر است.
اجتماع, هم گرایى و همکارى همه, سبب مى گردد که جمیع آنچه یکایک افراد و گروه هاى اجتماعى و کل جامعه و به اصطلاح جمله جماعت در قوام و دوام خویش و در کمال و رشد و یا در توسعه و تعالى خود بدان نیازمندند, فراهم شوند.
((یقوم کل واحد لکل واحد ببعض مایحتاج الیه فى قوامه, فیجتمع ممایقوم به جمله الجماعه لکل واحد (منهم), جمیع ما یحتاج الیه فى قوامه و فى ان یبلغ الکمال))(9)
بدین ترتیب, افراد, گروه ها و کل جامعه به اهداف خویش در قوام و نیز در کمال خود دست خواهند یافت. از نظر وى با اقدام هریک از افراد و گروه ها به کارویژه صنفى / تخصصى خویش و در نتیجه عرضه مازاد بر احتیاج خود و خانواده, در مجموع, نیازهاى جامعه فراهم مى شوند.
براین اساس, وى تإکید مى نماید که به همین سبب اشخاص انسانى در هر منطقه, جمع و فراهم آمده و تعداد آنها رو به فزونى مى گذارد, بدین ترتیب آبادانى در زمین ایجاد شده است. از نظر فارابى در آبادانى ها نیز به نوبه خویش, مهاجرت و استقرار جمعیتى به وجود مىآید,((و لهذاکثرت اشخاص الانسان فحصلوا فى المعموره من الارض, فحدثت منها))(10) در نتیجه بدین ترتیب اجتماع هاى انسانى پدید آمده, هسته بسته و تإسیس مى گردند.
در تداوم سنت فکرى مدنى فارابى, خواجه نصیرالدین طوسى, ابن سینا, اخوان الصفا و سایر اندیش ورزان قویم اسلامى نیز هر یک به نحوى, به طرح و تبیین پایه هاى موجودیت مدنى و حیات مدنى اقدام نموده اند. اینان براین اساس, همچنین اجتماع مدنى و مدنیت نوع انسان و ضرورت و ضروریات آن را طرح کرده اند, نیز به ترتیب به مبادى, مبانى, اصول و غایت هاى آن پرداخته اند. براى نمونه ابن سینا معتقد است که:
((من المعلوم ان الانسان یفارق سأرالحیوانات بانه لایحسن معیشته لوانفرده وحده شخصا واحد یتولى تدبیر امر من غیر شریک یعاونه على ضرورات حاجات و انه لا بدان یکون الانسان مکفیا بآخر من نوعه, و یکون ذکر الاخر ایضا مکفیا به و بنظیره فیکون مثلا هذا ینقل الى ذاک و ذاک یخبز لهذا و هذا یخیط الاخر والآخر یتخذالابره لهذا حتى اذا اجتمعوا کان إمرهم مکفیا ولهذا ما اضطرواالى عقدالمدن و الاجتماعات.... ))(11)
انسان از لحاظ معیشتى, نیاز به هم نوع دارد و نیز در این راستا نیاز به همکارى یکدیگر و تبادل کار, کالا و خدمات با دیگران دارد. براین اساس ناچار به انعقاد قرارداد مدنى و اجتماعى و ایجاد مدینه و اجتماع مدنى مى باشد. در نظر وى, انسان در پى به زیستى و زندگى حسن و نیکو است; حال این که حیوان صرفا در پى زیستن مى باشد.
این خود, یک تفاوت بسیار اساسى و بلکه ماهوى و ذاتى بین حیوان و انسان و احیانا اجتماع هاى آنها و علوم مربوطه است. فارابى نیز کمال و کمال افضل یا کمال دوم, به معناى به زیستن را از قوام به معناى وجود و ایجاد یا صرف بقا و زیستن طبیعى صرف تفکیک مى نماید. وى قبلا نیز متعرض تعالى طلبى انسان شده بود. به این ترتیب, فارابى و ابن سینا , تقاضا براى زندگى حسن و برتر در انسان را مبدإ ضرورت و قرارداد اجتماعى و منشإ ایجاد مدینه ها و اجتماع هاى انسانى تلقى مى نمایند.
اخوان الصفا نیز معتقدند که کوشش انسان براى حیات طیب و پاک و زندگى برتر و به زیستن بدین معنا, سبب گرایش وى به زندگى اجتماعى و اجتماع هاى مدنى است; همان طور که در الرسأل تصریح مى نمایند که انسان, به تنهایى نمى تواند جز یک زندگى سخت و تنگ را تإمین نماید.
((ان الانسان الواحد, لایقدران یعیش وحده الاعیشا نکدا, لانه محتاج الى طیب العیش من احکام صنأع شتى, و لایمکن الانسان الواحدان یبلغها کلها, لان العمر قصیر و الصنأع کثیره, فمن اجل هذا اجتمع فى کل مدینه و قریه اناس کثیرون لمعاونه بعضهم بعضا...))(12)
چرا که آدمى در حیات طیب و زندگى توسعه یافته و برتر خود, نیازمند امور و صنایع گوناگونى است. این در حالى است که به لحاظ کوتاهى عمر و کمى زمان, انسان نمى تواند به همه آنها دست یابد, مگر از طریق اجتماع. در نظر اینان, تنها در صورت هم زیستى و همکارى اجتماعى است که انسان قادر بوده به زندگى سخت و تنگ طبیعى خویش توسعه داده و شرایط مناسب یک زندگى گوارا و برتر را فراهم سازد. به همین سبب است که تإکید مى نمایند: انسان ها از طرفى نیاز به معاونت و همکارى هم دیگر دارند, از طرفى دیگر محتاج شریعت و نظام قانونى براى سامان دهى این اجتماع و تقسیم کار, تبادل و همکارى متقابل اجتماعى برآن اساس مى باشند. بنابراین,
((اعلم... انک لا تقدر على ان تعیش وحدک, الاعیشا نکدا, لاتجد عیشا هنیا, الابمعاونه اهل مدینه و ملازمه شریعه))(13)
انسان ها, قادر نیستند به تنهایى زندگى نمایند, مگر این که داراى یک زندگى تنگ و عقب افتاده و زندگى ناگوار باشند; حال این که زندگى راحت و گوار, تنها با همکارى اهل مدینه و براساس قانون مدنى و شریعت دست یافتنى است. خواجه نصیر نیز معتقد بود که چون وجود نوع, بى معاونت و همکارى صورت نمى گیرد و معاونت نیز بى اجتماع و فراهمى محال است, نتیجه مى گیرد که نوع انسان, بالطبع محتاج به اجتماع مى باشد. وى براین اساس, مدعى است که این نوع اجتماع را تمدن مى خوانند و تمدن را نیز مشتق از مدینه مى داند. در نتیجه معتقد است; معناى آنچه حکما مى گویند: ((الانسان مدنى بالطبع)),(14)(15) همین است; یعنى انسان ((محتاج بالطبع الى الاجتماع, المسمى بالتمدن))(16) ; انسان مدنى, بالطبع محتاج به اجتماع است, اجتماعى که بدان تمدن و مدنى مى گویند.
از دیدگاه فارابى اشکال گوناگون زیست گروهى, حیات جمعى و هم زیستى میان برخى از گونه هاى حیوانى و حتى گیاهى و نباتى وجود دارد, حتى بعضى از حیوانات هم چون زنبور عسل و مورچگان در اکثر احوال و بیشترین عرصه هاى زندگى خود, زیست انفرادى ندارند; بلکه داراى زیست و هم زیستى گروهى و جمعى مى باشند. یا بسیارى از پرندگان در نشست و برخاست هاى خود, به صورت دستجات متعدد و گروه گروه مى باشند, حتى وى بدان اطلاق به ((اجتماع جماعه من اشخاصه))(17) مى نماید. اما اجتماع انسانى; اولا از لحاظ واقعیت و گستره, فراگیر نوع انسان است و تنها شامل گونه یا گروهى از انسان ها و آدمیان نمى باشد. به تعبیر دیگر, ضرورت حیات و زیست گروهى و اجتماعى مربوط به نوع انسان بوده و انسان ها نوعا و ضرورتا اجتماعى مى باشند, آن هم در تمامى شرایط و حالت هاى اجتماعى مدنى هستند. باز به تعبیرى دیگر, انسان علاوه بر وجود و واقعیت خارجى و عینى و عملى اجتماعى و حتى قبل از آن, داراى موجودیت و حقیقت جامعه گراست. همچنین انسان داراى هویت و ماهیت جمعى بوده و ضروریات زیستى اولیه و نیز به زیستى و کمالى او, تنها از طریق ادغام در جمع و جامعه و در اجتماع هاى گوناگون میسر مى باشد.(18)
ثانیا, حیات و موجودیت جمعى و اجتماعى نوع انسان; یعنى پدیده و اجتماع مدنى, هم از لحاظ حقیقت یا خاستگاه و منشإ و غایت ها و هم از لحاظ ماهیت, پدیده اى ویژه است; یعنى پدیده اى ارادى و اختیارى و بالتبع آگاهانه و عاقلانه مى باشد و جبرى و غریزى و یا صرفا طبیعى نیست. درست به همین سبب در تعبیر فارابى, تنها اجتماع هاى انسانى, مدنى محسوب شده اند. تدبیرى یا راهبردى بودن انسان خواه در واقعیت عینى, خارجى و عملى خود, خواه در نگرش و گرایش او و سرانجام در ماهیت و هویت آن, از ویژگى هاى نوعى انسان مى باشد. بالتبع راهبردى بودن اجتماع هاى انسانى از اهم این ویژگى هاى پدیده مدنى است. موارد مزبور, علاوه بر هدف دارى, نظام گرایى, ارادى و اختیارى بودن و بالتبع آگاهانه و عاقلانه بودن رفتار انسان و اجتماع مدنى هستند. در نتیجه اینها از اهم ویژگى هاى اجتماع هاى مدنى نوع انسان به عنوان متعلق خارجى و عینى یعنى موضوع اصلى علم مدنى مى باشند. این ویژگى ها, در این علم و چگونگى آن تإثیر مى گذارند. در نتیجه بایستى در علم مدنى, مورد بررسى بوده و در هر تحقیقات علمى مدنى, مورد نظر و مورد بهره بردارى قرار گیرند.
فارابى, شارحان و پیروان وى در پدیده گرایى علمى مدنى خویش, گاه به گونه اى خاص به تجزیه و تحلیل پدیده ها, از جمله اجتماع مدنى پرداخته اند. این گونه, بى شباهت به مبحث ماده و صورت در فلسفه و گرایش در تفکیک و تمایز تحلیلى آن ها نیست. اصطلاح هایى از قبیل هیإت مدنى و اجتماعى و یا مرکبات و تإلیف, مبین مبحث صورت است. همین طور اصطلاح هایى همچون مفردات یا اجزا, اجتماع اشخاص انسانى و نیز اجزاى مدینه(19) در تعبیر اینان, مبین مبحث ماده مى باشد.(20) خواجه نصیر در مبحث اقسام اجتماع هاى و شرح احوال مدن در اخلاق ناصرى, معتقد است که هر مرکبى داراى به اصطلاح حکمى و خاصیتى و هیإتى مى باشد; موضوع هایى که به تعبیر وى, ((بدان متخصص و منفرد)) مى باشد و ((اجزاى او را با او در آن مشارکت نیست))(21). در نتیجه هیإت اجتماع اشخاص انسانى نیز به اصطلاح از ((روى تإلف و ترکب; داراى حکمى و هیإتى و خاصیتى ویژه))(22) مى باشد, غیر از آن چه در هر یک از افراد و اجزا یا اشخاص آن; یعنى در مورد مفردات و مصادیق آن وجود دارد. به تعبیر دیگر, ترکیب و هیإت اجتماع مدنى و سازه و ساختار آن, داراى یک سرى خصلت ها و قوانین است که وراى احکام مفردات و عناصر تشکیل دهنده اجتماع مدنى مى باشند. وى با عنایت به ارادى بودن افعال مدنى انسانى, این افعال ارادى انسانى را دو قسم مى داند; خیرات و شرور. در نتیجه از نظر وى, اجتماع ها نیز به این دو قسم تقسیم مى گردند; مدینه فاضله و غیرفاضله.
یکى, آنچه ((سبب آن از جمله همان خیرات)) بوده و دیگرى, آنچه ((سبب آن از قبیل شرور)) مى باشد.(23)
ملاصدرا نیز از این نظر, کاملا متإثر از فارابى است, تا جایى که حتى گاه عین اصطلاحات و مفاهیم او را به کار مى گیرد. وى در کتاب مبدإ و معاد, ابتدا به طرح مدنى بالطبع بودن انسان مى پردازد.(24) آن گاه تإکید مى نماید که همین انسان, در حیاتش منتظم نمى گردد, مگر با تمدن و تعاون و اجتماع; یعنى حیات انسان ها تنها و با نظام اجتماعى, مدنى و قانونى سامان مى گیرد. از نظر وى نوع انسان به اصطلاح منحصر در فرد نمى باشد.
بنابراین, حتى وجودش به صورت انفراد ممکن نیست, تا چه رسد سیر به کمال آن که به صورت فردى, عملى نمى باشد. ((پس اعداد متفرقه و احزاب مختلفه و انعقاد بلاد در تعیشش ضرور است)).(25) از این مهم تر, انسان و اجتماع مدنى در ارتباطات و تبادلات یا درمعاملات فردى, گروهى و اجتماعى و در حقوق و حدود, محتاج به قانون مى باشند;قانونى که ((عامه خلق به آن رجوع نمایند))(26) و بر طبق آن قانون ((به عدل حکم و رفتار نمایند)) و الابه تإکید وى ((جمع فاسد شده و نظام مدنى مختل مى گردد))(27) چرا که از نگاه وى:
((هر فردى مجبول است به جلب آنچه رغبت و احتیاج به آن دارد و بر کسى که در آن چیز مزاحم او گردد غضب مى کند))(28)
این تزاحم, مانع تداوم اجتماع مدنى است; بنابراین, انسان نیاز به قانون مدنى دارد.
در تعبیر ملاصدرا, این قانون, قانون شرع است.(29) ملاصدرا در فصلى دیگر تحت عنوان ((سیاسات و ریاست مدینه)) و از نگاهى دیگر به هم گرایى مدنى مى پردازد.(30) از نظر وى نیز انسان به ((کمالات ممکن)) خود نمى رسد, مگر با اجتماع گروهى زیاد; یعنى به صورتى که همه یکدیگر را کمک و به اصطلاح معاونت نمایند تا از مجموع آنها, همه آنچه در سیر کمالى انسان ضرورى است, فراهم گردد.(31)بنابراین از نظر او, به این سبب اجتماع هاى مدنى براى انسان حاصل مى شوند.(32)وى آن گاه با تشبیه مدینه به بدن و مدینه فاضله به بدن سالم و کامل و با بهره گیرى از الگو و مدل بدن انسان در مدینه و اجتماع مدنى, تصریح مى نماید:
((پس مدینه فاضله به بدن تام صحیحى شباهت دارد که همه اعضاى آن در تتمیم حیات یکدیگر را معاونت مى کند))(33)
او به ویژه از دیدگاه حاکمیتى و سیاسى, علاوه بر سازه و ساختار اجتماعى و سازمان و صورت مدنى معتقد است; اولا, بدن و بدنه مدینه و اجتماع مدنى داراى نظام ریاست مرئوسیت مى باشد;(34) نظامى که در آن فرآیند حاکمیت / خدمت وجود دارد. به تإکید(35) او, در اجتماع مدنى و مدینه بسان بدن آدمى, یک عضو رئیس وجود دارد که قلب است و مراتب نزدیکى اعضاى دیگر به این رئیس, متفاوت مى باشند. هر یک از آنها, اعضا, نیرو و قوه اى دارد که به وسیله آن نیرو, عملى انجام مى دهد که به اصطلاح غرض آن عضو رئیس به آن تمام مى شود. بدین ترتیب هدف آن که مصلحت عموم است, انجام مى پذیرد.(36)ثانیا, از آن جایى که در تعبیر وى اجزاى مدینه; به حسب فطرت و طبایع مختلف بوده و به اصطلاح در ((هیئات متفاضل))(37) هستند, در نتیجه مدینه و اجتماع مدنى داراى مراتب بوده و به تعبیر خود وى; ((اجزاى مدینه, مترتب است)).(38)پس در مدینه; دولت و حاکم واحدى هست که بسان انسان واحدى, رئیس و مطاع است و دیگر نیروها و نهادها, در نزدیکى یا دورى به آن متفاوتند. هریک در عین حال داراى هنجارها, هیإت و ملکه اى هست که به وسیله آن, فعلى و عملى انجام مى دهد که مقصود رئیس و کلیت هیات اجتماعى و مدنى بسته به آن است.(39)
یک تفاوت ماهوى و تعیین کننده میان پدیده هاى مدنى و بدنى یا طبیعى وجود دارد; تفاوتى که در تشبیه این دو و میان الگو و مدل اجتماع مدنى با بدن و جهات بدنى انسان بایستى مورد توجه قرار گیرد. این تفاوت این است که در بدن آدمى, هم اعضاى بدن طبیعى اند, و هم آن ((هیئاتى که افعال از آن صادر مى شود نیز طبیعیه است))(40)حال این که اجزاى مدینه اگر چه خود طبیعى اند;(41) اما سازه, ساختار و نظام یا صورت و سامان آنها صناعى هستند. همچنین هنجارها و نهادهاى اجتماعى و مدنى و راهبردها غیرطبیعى اند و ((اخلاق و ملکاتى که به آنها افعال[ مدنى] را به جا مىآورند, ارادى است)).(42) او در همین راستا تإکید مى نماید که اگر کسى به دقت و درستى نظر کند, مى بیند که حالت هر اجتماع مدنى و در ترتیب یا نظام مدنى, ((حال بنیه انسانى و مدینه فاضله است)).(43) به طور کلى مبدإ ویژگى هاى مدنى و اجتماع مدنى انسان, همان گونه که گذشت, ارادى و اختیارى بودن انسان به عنوان حیوان مدنى و مبدإ اجتماع مدنى است. این ویژگى بیشتر در تشکیلات مدنى اجتماع انسانى بازتاب دارد; یعنى در سازمان و سلسله مراتب و به ویژه در قانون گرایى; اعم از قانون گذارى و قانون پذیرى انسان و اجتماع مدنى او این وضعیت, به مثابه جهت صناعى پدیده مدنى مى باشد.
خود فارابى, بیش و پیش از همه به طرح و تبیین این مطلب و این وضعیت مى پردازد. براین اساس, به ویژگى مدنى انسان و اجتماع مدنى انسان در مقایسه با اشکال متنوع زیست گروهى و هم زیستى گونه هاى جانداران دیگر اعم از نباتات و حیوانات پرداخته است.(44) در فصل بیست و هشتم آراى اهل مدینه, فاضله تحت عنوان ((احتیاج انسان به اجتماع و تعاون مدنى)),(45) ضرورت مدینه و اجتماع مدنى و انواع کامله و ناقصه آن را مورد بررسى قرار داده است. در فصول پیشین نیز به تفصیل, به تشریح و تبیین ریشه هاى عینى و خارجى و بنیادهاى ذهنى و فکرى و حتى مبادى روحى و روانى اجتماع مدنى انسان اقدام نموده است. وى آن گاه در فصول پسین, به اقسام مدینه ها, اجتماع ها و سیاست هاى مدنى فاضله و جاهله پرداخته است. در قسمت آخرین همین فصل, به کاربرى و بهره بردارى از همین تشبیه و تنظیر یا به اصطلاح مدل و الگوى بدنى / مدنى مى پردازد. به اصطلاح, با نگرش ارگانیکى و انداموارگى, تصریح مى نماید که:
((المدینه الفاضله, تشبه البدن التام الصحیح, الذى تتعاون اعضاوه کلها; على تتمیم حیاه الحیوان و على حفظهما علیه)). همچنین براین اساس ((و کما ان البدن اعضاوه مختلفه متفاضله الفطره و القوى,... و کذلک المدینه, اجزاوها مختلفه الفطر(ه), متفاضله الهیئات))(46)
یعنى مدینه فاضله به مانند بدنى تام الاعضإ و سالم مى باشد. در نتیجه, این مدینه همانند آن گونه بدنى است که همه اعضاى آن در راه تمامیت و ادامه زندگى حیوانى و حفظ آن با هم دیگر همکارى و تعاون مى کنند. وى معتقد است که همان گونه که اعضاى تن از لحاظ فطرت و قوت هاى طبیعى متفاضل و مختلف اند, حال مدینه نیز همین طور است. یا حتى چون انسان مدنى چنین بوده وضع و حال مدینه ها نیز در اجتماع ها باید چنین باشد; یعنى اجزاى متشکله آن از لحاظ فطرت, مختلف بوده و از لحاظ ساختار, صورت و نظام مندى هیإت هاى خویش, به اصطلاح متفاضل و مترتب اند. همچنین اینها داراى سلسله مراتب وجودى و حاکمیتى یا ریاستى / مرئوسیتى مى باشند. (47)
فارابى آن گاه در آخرین فراز این فصل, تإکید مى نماید که در بدن, هم اعضا و هم هیإت ها و نظام بدنى هر دو طبیعى اند و حال این که در مدینه و اجتماع مدنى این گونه نیست; چرا که ((غیر ان اعضإالبدن طبیعىء و الهیئات التى لها قوى طبیعیه)),(48) بدن و اعضاى بدن, هم خود به عنوان ماده و مفردات, مواد طبیعى اند و هم هیإت ها و سازه هاى آن ها, صورت ها و اشکال طبیعى مى باشند; ولى,
((اجزإالمدینه, و ان کانوا طبیعیین, فان الهیئات و الملکات التى یفعلون بها افعالهم للمدینه لیست طبیعیه, بل ارادیه)),(49)
اجزا و عناصر مدینه و اجتماع هاى مدنى به مثابه مواد مدنى و اجتماع مدنى, نوعا حتى اگر خود طبیعى باشند, در عین حال هیإت و ساختار آنها, اختیارى و صناعى هستند.
همچنین ملکات, هنجارها و نهادهاى اجتماعى و مدنى و راهبردهاى مدنى که به واسطه آنها, کارهاى مدنى انجام مى گیرند, طبیعى, غریزى و جبرى نبوده; بلکه ارادى هستند.
تازه همین اجزا و افراد مدنى که بسان اعضا یا مواد و مصالح ساختمانى ساختارها و هیإت هاى مدنى محسوب مى شوند نیز, طبیعى محض و صرف نیستند. مانند سایر پدیده هاى طبیعى و یا اجتماع هاى غریزى مثل همین زیست گروهى زنبوران عسل و مورچگان(50) مواردى که, هم خود و رفتار فردى آنها طبیعى محض است, هم نظام رفتار جمعى و ساختار اجتماعى آنها, در حد نیازها و گرایش هاى غریزى مى باشند. در عرصه انسانى, حتى اگر چه فرد انسانى از جهت آفرینش, طبیعى بوده; ولى از جهت خلق و آفرینندگى, ارادى و صناعى است, یعنى به اصطلاح خود فارابى جاندار مدنى و انسان مدنى است.(51)
بنابراین, هرچند به اصطلاح خلق و ماده اولیه, انسان طبیعى بوده; لکن از جهت خلق و اخلاق و صورت مدنى, ارادى و صناعى مى باشد.(52)از نظر فارابى, به اصطلاح اجزا و افراد مدینه, بالطبع مفطوربه فطرت هاى مختلف و متفاضل هستند.
((على ان اجزإ المدینه مفطور ان بالطبع بفطر متفاضله یصلح بها انسان لانسان, لشئى دون شىء)) و ((غیر انهم لیسوا اجزإ المدینه بالفطر التى لهم و حدها, بل بالملکات الارادیه التى تحصل لها, و هى الصناعات و ماشاکلها)),(53)
به واسطه همین اختلاف طبایع و فطرت هاست که انسانى نسبت به انسانى دیگر مزیت داشته و برترى مى یابد. براین اساس, هر شخصى صالح و مناسب براى نقشى خاص بوده و داراى کارویژه مشخص مى باشد. همچنین این افراد تنها از جهت فطرت هاى مختلف و متفاضل خاص خود, اجزاى مدینه نیستند; بلکه به واسطه ملکات و هنجارهاى ارادى که براى آنان حاصل مى شود, اجزاى مدینه شده و نقش مدنى مى یابند. از نظر وى, این ملکات و هنجارها, طبیعى نبوده; بلکه عبارت از صناعت هاى انسانى و مدنى مى باشند. ((والقوى التى هى اعضإالبدن بالطبع, فان نظایرها فى اجزإ المدینه ملکات و هیإت الارادیه))(54)
یعنى انسان ها در مدنى بودن و کارهایى که براى مدینه انجام مى دهند, یا کارهاى مدنى, ارادى بوده و باید ارادى باشند. سرانجام همان گونه که اشاره شد; به طور کلى قوت هایى که در اعضاى بدن بوده, بالطبع و طبیعى مى باشند. حال آن که نظایر آنها, یعنى قوت ها و کارکردهاى اجزا و افراد مدینه و هیإت ها و ساختارها و نظام آنها, ارادى و اختیارى هستند.(55)
خواجه نصیرالدین طوسى در موضعى دیگر; یعنى در مقدمه اخلاق ناصرى نیز, به اصل ارادى بودن افعال مدنى اعم از فردى و اجتماعى اشاره مى نماید. وى در این جا بر ماهیت ارادى پدیده مدنى و اجتماع مدنى, به عنوان متعلق موضوع علم مدنى, تصریح نموده است. وى در تعریف این علم(56)مى گوید:
((و آن دانستن مصالح حرکات ارادى و افعال صناعى نوع انسانى بود بر وجهى که مودى باشد به نظام احوال معاش و معاد ایشان و مقتضى رسیدن به کمالى که متوجه اند سوى آن)).(57)
درخصوص پدیده سیاست, سیاسى و مدنى مى گوید:
((آنچه[ از حکمت عملى] راجع بود با جماعتى که میان ایشان مشارکت بود در شهر و ولایت بل اقلیم و مملکت))(58)
در تعبیر وى, آن را حکمت مدنى و سیاست مدن(59) دانسته و مى نامند. آن گاه درخصوص بنیاد حیات, اجتماع و سیاست مدنى تصریح مى نماید:
((و باید دانست که مبادى مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر که مقتضى نظام امور و احوال ایشان بود در اصل یا طبع باشد یا وضع)).(60)
براین اساس, پدیده مدنى موضوع علم مدنى, از جمله اجتماع مدنى بسان مدینه, امت و سیاست مدنى, هم داراى جهات یا مرتبه طبیعى است, هم در عین حال داراى جهات یا مرتبه وضعى و صناعى یا ارادى و حتى قراردادى اجتماعى و مدنى مى باشد. در علم مدنى, این جهات و ویژگى ها بایستى مورد توجه قرار گیرند.
بنابراین, اجتماع مدنى در نگاه فارابى, به عنوان نخستین رکن از ارکان چهارگانه علم مدنى, عبارت است از: فراهمى انسان هاى مدنى در هیإت و ساختار جمعى و مدنى است. اجتماع بر اساس نظام قانونى واحد یا ملت و شریعت مشترک و مکتب واحد, زندگى با تقسیم کار و تبادل و همکارى در جهت نیل به اهداف مشترک مدنى فردى و اجتماعى و زیستن طبیعى و به زیستن انسانى و مدنى. به عبارت دیگر, اجتماع مدنى درنظر وى عبارت از پدیده و هیإت مدنى همبسته, واحد و منسجم انسان هاى مدنى و متشکل از گروه هاى مدنى مى باشد. به تعبیر خود او, اجتماع مدنى متشکل از جماعت هاى مدنى متعدد, متنوع و متفاضل است; جماعت هایى براساس آئین یا مکتب مشترک و در جهت هدف واحد. جماعت هایى که در قلمرو واحد و داراى اصول و نیز حاکمیت و دولت و نظام مدنى واحد هستند. کما این که فارابى در این راستا, درخصوص اجتماع مدنى و ماهیت, ضرورت و شرایط آن, در کتاب السیاسه المدنیه نیز تصریح مى نماید که:
((الانسان من الانواع التى لا یمکن ان یتم لها الضرورى من إمورها و لا تنال الافضل من احوالها الا منها کثیره فى مسکن واحد)),(61)
انسان از جمله انواع موجودات و جانورانى بوده که نه به امور ضرورى و اولیه زندگى خویش همچون غذا و به ویژه امنیت خواهد رسید و نه به حالت ها و مراتب برتر و افضل موجودیت و حیات خویش دست خواهد یافت, مگر با اجتماع و زیست گروهى افراد و گروه هاى اجتماعى بسیار در مسکن و قلمرو واحد; انسان هایى که در همین راستا از نظر وى با او در هدف و غایت مشترک هستند و با اشتراک مساعى و با کار صنفى / تخصصى, تقسیم کار اجتماعى و بر این اساس با تبادل کار, کالا و خدمات, با هم هم گرایى و هم بستگى داشته باشند. همچنان که از نظر خواجه نصیر نیز, موضوع این علم یعنى علم مدنى:
((هیإتى بود جماعت را که از جهت اجتماع حاصل آید و معد[ و مستعد] افاعیل ایشان شود بر وجه اکمل))(62)
یعنى موضوع علم مدنى عبارت از هیإت اجتماعى مدنى است. به اعتبارى دیگر از نگاه وى; موضوع علم مدنى:
((نظر بود در قوانینى که مقتضى مصلحت عموم بود از آن جهت که به تعاون متوجه باشد به کمال حقیقى خود))(63)
بنابراین موضوع علم مدنى عبارت از: هیإت مدنى اعم از ساختار مدنى و فرآیند مدنى یا سیر اجتماع مدنى به سوى اهداف مدنى خویش مى باشد. همچنین علم مدنى, علم قوانین این هیإت مدنى و ساختار و فرآیند مدنى آن است. فارابى خود, صرف تجمع و مطلق فراهمى انسان ها را جمعیت مى نامد. پدیده اى که بیشتر به معناى تجمع توده وار و درهم یا تصادفى مى باشد, از آن مى توان تعبیر به گروه انسانى نمود. وى تجمع و فراهمى هدف مدار, نظام مند و با کار ویژه معین انسان ها را, جماعت مى نامد. از این گونه تجمع در نظریه وى مى توان تعبیر به گروه اجتماعى, به معناى اعم و یا همان گروه مدنى نمود. براین اساس, اجتماع مدنى نیز یک گروه اجتماعى, ولى در برد و گستره مدنى محسوب مى شود. بنابراین, امت و حتى جامعه جهانى از دیدگاه وى, یک جماعت تلقى مى شود. یعنى یکى, در برد امت و متشکل از جماعت ها یا اجتماع هاى مدنى و دیگرى, در برد جهانى و متشکل از جماعت ها و اجتماع امت ها. در عین حال همان گونه که عبارت فوق بدان نیز صراحت دارد, اجتماع مدنى خود, مرکب از جماعات یا گروه هاى انسانى, مدنى و اجتماعى است. بنابراین در نظر فارابى, انسان هاى مدنى, عناصر اولیه, اجزاى اصلى یعنى سلول هاى اجتماع هاى مدنى را تشکیل مى دهند; لکن افراد انسان هاى مدنى, جماعت هاى مدنى را تشکیل مى دهند و جماعت هاى مدنى بسان اعضاى مدنى و اجزاى پیکره مدنى, اجتماع مدنى را به وجود مىآورند. به اعتبارى دیگر, اجتماع مدنى به عنوان سازه این هیإت اجتماع مدنى, متشکل از جماعت هاى مدنى یا گروه هاى اجتماعى مدنى است; کمااین که جماعت هاى مدنى مرکب از انسان هاى مدنى مى باشند.
2ـ انواع اجتماع هاى مدنى:
تجمع انسان هاى مدنى, به ویژه جماعت هاى مدنى و اجتماع هاى مدنى در عین حال در دیدگاه فارابى, خود داراى تقسیم ها و انواع مختلفى است. تقسیم از حیث نقص یا کمال و به اعتبار ناقص یا کامل بودن جماعت هاى مدنى, تقسیم به اعتبار برد و گستره جماعت ها و سرانجام تقسیم به اعتبار غایت, جهت گیرىها و فرآیند یا راهبرد مدنى آنها.
نخستین تقسیم بندى جماعت هاى مدنى و یا گروه هاى اجتماعى مدنى در نظریه وى, تقسیم از جهت نقص و کمال جماعت هاست. او از این نظر, جماعت انسان هاى مدنى را در نخستین تقسیم بندى, شامل دو دسته کامل و غیرکامل مى داند; ((هذه الثلاثه هى الجماعات الکامله)).(64) آنچه مسلم است این که در اندیشه وى, مبناى کمال اجتماعى مدنى انسان, در اندکى یا بیشى تعداد آحاد افراد و گروه هاى آن نیست; یعنى در قلت یا کثرت اجزا و در صرف کاهش یا افزایش اعضاى آن نمى باشد. همچنین ملاک کامل بودن جماعت مدنى, در بلندى یا کوتاهى برد, گستره و قلمرو آن نیست. از نظر وى, جماعت انسانى و مدنى, تنها در صورتى که داراى هویت و واقعیت واحد بوده و استقلال ذاتى داشته باشد, جماعت کامل است. مراد وى از کامل بودن, تمامیت اجتماع مدنى است; یعنى دارا بودن تمامى اجزاى لازم, براى تداوم زندگى اجتماعى و مدنى, آن هم به تعبیر یا تنظیر خود وى, بسان یک بدن تام و تمام. وى از این تمامیت, تعبیر به کمال نخستین و نخستین مرتبه کمال اجتماعى مدنى انسان مى نماید.
جماعت انسانى و مدنى, در صورتى که داراى هویت و واقعیت واحد نبوده و استقلال ذاتى نداشته باشد, در تعبیر او, جماعت ناقص انسانى و مدنى محسوب مى شود. جماعت هاى مدنى ناقص, آن گونه گروه هاى اجتماعى مدنى بوده که بسان اعضاى بدن و نه کل آن, اولا, جزء جماعت کامل مدنى یا اجتماع مدنى محسوب شده, ثانیا, بدون وجود جماعت کامل, به عنوان کل و کل فراگیر و غایى مدنى انسان و اجتماع مدنى, نمى توانند به تنهایى تداوم و حتى وجود داشته باشند, تا چه رسد به این که کمال یابند.
به ویژه این جماعت هاى مدنى به عنوان اجزا در جهت ایجاد, تداوم و تعالى جماعت کامل مدنى یا همان اجتماع مدنى قرار دارند. جماعت هاى مدنى ناقص, به اصطلاح حداقل به عنوان عضو, جزء یا ماده آن کل و جماعت کامل و اجتماع مدنى, بدان خدمت مى دهند. بنابراین جماعت هاى ناقص, خادم و تابع کل و جماعت کامل مى باشند. جماعت هاى کامل مدنى درنظر وى, واقعیت و هویت و یک شخصیت واحد حقوقى و حتى حقیقى محسوب شده و جماعت هاى ناقص, افراد, اجزا و اعضاى آن شخصیت هستند. به تعبیر دیگر, معیار کامل بودن جماعت مدنى, یکى, در جامعیت یا تام و تمام بودن اعضا و اجزاى تشکیل دهنده به عنوان یک کل بوده و دیگرى, در استقلال و اتکال ذاتى جماعت کامل مدنى مى باشد; به ویژه در تعیین و تإمین تمامى نیازهاى خود و اعضاى خود و همچنین در حاکمیت مطلق بر خویش و اجزاى خود, سرانجام در فراگیرى و غایى بودن هدف و هدف مشترک آن است. براین اساس, جماعت کامل مدنى, فراگیر و غایت اهداف تمامى اجزا و اعضاى خویش محسوب مى گردد.
در تقسیم بندى جماعت هاى مدنى از جهت برد و گستره یا قلمرو آنها, هر یک از جماعت هاى کامل و غیرکامل, داراى اقسام متعددى است. جماعت هاى مدنى کامل یا همان اجتماع هاى مدنى در نظریه فارابى سه مورد هستند; اجتماع مدنى یا کوچک, امت یا میانى, بین امتى یا بزرگ و جهانى, این سه مورد مزبور, جماعت هاى مدنى کامل مى باشند.((الاول فمنها الکامله و الثانى غیر الکامله;(65) کمااین که در کتاب آراى اهل مدینه تصریح مى نماید که جماعت هاى مدنى کامل, به ترتیب سه قسم اند; بزرگ, متوسط و کوچک برد یا گستره, ((و الکامله ثلاث; عظمى, وسطى و صغرى)),(66)وى جماعت هاى انسانى را از این نظر, یعنى از لحاظ گستره و عده وعده و کثرت اعضا و زیر مجموعه ها, شامل اهم موارد زیر مى داند: ((والجماعات الانسانیه; منها عظمى و منها وسطى و منها صغرى)).(67)
جماعت بزرگ یا عظما و جماعت بین امتى یا اجتماع مدنى جهانى, دیگرى, جماعت میانه یا وسطا و امت و اجتماع امتى و سرانجام جماعت کوچک یا جماعت مدینه; یعنى جماعت هاى انسانى و اجتماع هاى مدنى یا بزرگند یا متوسط بوده و یا کوچک مى باشند. در تعبیر وى, ((والجماعه العظمى)), ((هى جماعه إمم کثیره تجتمع و تتعاون))(68) جماعت بزرگ, جماعت امت هاى زیادى است که در گستره کره زمین تجمع کرده و با هم تعاون مى نمایند. بنابراین اجتماع و جماعت بزرگ و بلندگستره, در واقع بین امت هاى زیاد و در سطح جهانى است. اجتماع عظما عبارت از: جماعت امت هاى بسیار بوده که اجتماع کرده و فراهم آمده اند و با هم تعاون و همیارى مى نمایند. اجتماع و جماعت وسطا, میان گستره و میان برد یا متوسط نیز همان امت مى باشد. وى در کتاب آراى اهل مدینه تصریح مى نماید: ((و الوسطى هى الامه)),(69) که اجتماع میانى, اجتماع امت است; اجتماعى که در جزیى از زمین و در بخشى از جهان استقرار دارد.(70) سوم ((والصغرى, اجتماع اهل مدینه فى جزء مسکن امه)),(71)اجتماع و جماعت کوچک و کوتاه برد که مدینه و شهر[ستان] مى باشد. اجتماع کوچک عبارت است از: اجتماع اهل مدینه و اجتماعى که در جزیى و قسمتى از مسکن و قلمرو اجتماع و استقرار امت ساکن مى باشد.
در دیدگاه فارابى, انواع اجتماع هاى مدنى کامل, در عین حال مراتب کمال مدنى جماعت هاى مدنى نیز محسوب مى شوند. براین اساس از نظر وى, مدینه و اجتماع مدنى کوچک, ((فالمدینه هى اول مراتب الکمالات)).(72) مرتبه نخست کمال اجتماعى و مدنى انسان مى باشد. جماعت مدنى کوچک, جزیى از امت بوده; یعنى جماعت مدنى نیز جزیى از امت و جماعت امت است, ((الجماعه المدینه هى جزء لامه))(73)و ((المدینه جزء مسکن امه)),(74) قلمرو مدینه نیز, جزیى از مسکن و بخشى از قلمرو امت است. امت به نوبه خویش به مدینه ها, کشورها و جوامع مدنى متعددى تقسیم مى گردد. ((والإمه تنقسیم مدنا)) و ((الامه جزء جمله اهل المعموره))(75) همچنین امت, جزیى از جمله اهل معموره زمین بوده و قسمتى از قلمرو مسکون و متمدن جهان محسوب مى شود; کما این که, در تعبیر فارابى, ((الجماعه الانسانیه الکامله على الاطلاق تنقسم إمما))(76) جماعت انسانى کامل و جماعت عظما و جهانى به اصطلاح به طور مطلق, به امت هاى متعددى تقسیم مى گردد. یا به تعبیرى, جماعت جهانى, از امت هاى متعدد تشکیل مى گردد.
همان گونه که اشاره شد, جماعت بزرگ, عبارت است از: امت هاى بسیار که با هم تجمع نموده و با هم تعاون و همکارى مى نمایند. بزرگى جامعه از نظر ترکیب و ساختار اجتماعى و مدنى و یا گستره جمعیتى و اجتماعى نیست و نیز از جهت تعاون و همبستگى و همکارى مدنى نمى باشد; بلکه از نگاه وسعت و گستره سرزمینى, جغرافیایى و قلمرو, بزرگ محسوب مى شود. وى در کتاب آراى اهل مدینه فاضله نیز به تقسیم بندى جهان مى پردازد. در آن جا نیز مدعى است که ((فالعظمى; اجتماعات الجماعه (الجماعات) کلها فى المعموره))(77) قلمرو بزرگ و اجتماع جهانى عبارت از: اجتماع جماعت ها در کل جهان و در کل قسمت مسکونى و آبادان عالم مى باشد. بنابراین فارابى, جماعت هاى مدنى را از جهت گستره از دو سو طرح مى نماید; یکى, از کل به جزء و دیگرى, از جزء به کل. همچنین وى, این جماعت ها را بر دو مبنا تقسیم بندى نموده است; یکى برمبناى قلمرو و سرزمین یا گستره آنها بوده و دیگر برمبناى برد یا گستره جمعیتى و جماعت مدنى محسوب مى شود. وى براین اساس, از طرفى اجتماع مدنى را به عنوان کوچک ترین عضو و جماعت کامل مدنى, جزء امت مى داند; جماعتى که از نظر وى خود متشکل از جماعت هاى ناقص مى باشد. امت نیز به مثابه جماعت کامل مدنى میان برد و میان گستر, خود جزء یا عضوى از جماعت بزرگ بشرى و جهانى محسوب مى شود. به اعتبارى دیگر, جماعت کامل مدنى بزرگ انسانى در جهان, مرکب از امت هاى بسیار و گوناگون مى باشد, و امت ها نیز به نوبه خویش مرکب از جماعت هاى مدنى کامل و کوچک فراوان هستند; کما این که هر اجتماع مدنى کامل, خود از جماعت هاى زیاد; ولى غیرکامل تشکیل مى گردد. همین طور معموره جهان که از جهت سرزمینى, قلمرو و محل استقرار و سکونت یا ظرف مظروف جماعت کامل مدنى بزرگ مى باشد, خود به قلمروهاى مختلف تقسیم شده است, هر قلمرو نیز به نوبه خود به روستاها, محله ها و کوىها و منزل هاى زیادى تقسیم مى گردد.
نکته مورد توجه و بلکه اصل مورد تإکید فارابى درخصوص جماعت مدنى, تجمع درحد فراهمى و چینش افراد یا اجزا و اعضا نیست; بلکه اصل بر همگرایى و تعاون و وحدت براین اساس مى باشد, وى از این ویژگى تعبیر به تإلیف و ترکیب مى نماید. وى اجتماع بزرگ تر از مدینه و کوچکتر از امت را از نظر دور نداشته است; چرا که در ابتداى کتاب المله از آن تعبیر به خطه نموده مى نماید. خطه شامل چندین مدینه مى باشد; ساختارى که مى توان از آن تعبیر به اجتماع مدنى ملت / کشور در عصر حاضر نمود. وى اجتماع هاى غیر کامل را عبارت از: انواع چهارگانه اجتماع هاى روستایى و ده و قریه و حتى ناحیه, اجتماع محلى و محله, اجتماع کویى و کوى مى داند. این اجتماع هاى ناقص پیش و بیش از همه, شامل اجتماع خانوادگى و خانواده ها و منزل هاست. یعنى به تصریح خود او دربردارنده اجتماع ها در قریه ها و محله ها و کوىها و منزل ها, یا خانه ها و خانواده ها است. ((و إما الاجتماعات فى: قرى والمحال والسکک و البیوت))(78);کما این که در آراى اهل مدینه نیز تصریح مى کند که:
((و اجتماعات الانسانیه...غیر الکامله: اجتماع اهل القریه, اجتماع اهل المحله ثم اجتماع فى سکه ثم اجتماع فى منزل))(79)
اجتماع هاى انسانى غیرکامل به ترتیب عبارتند از: اجتماع اهل قریه, اجتماع اهل محله, سپس اجتماع در کوى و برزن و اجتماع در منزل. همه اینها در نظر و در تعبیر وى ((فهى الاجتماعات الناقصه))(80) اجتماع هاى ناقص مى باشند. اجتماع هاى ناقص مدنى, اعضا, مواد و اجزاى اجتماع کامل مدنى هستند; یعنى زیرمجموعه اجتماع کوچک و در حد مدینه تا اجتماع مدنى جهانى محسوب مى شوند. متقابلا اجتماع هاى کامل مدنى, صورت و سازه کمالى این جماعت هاى ناقص مى باشند.
اجتماع خانواده, مرکب از انسان هاى مدنى, به عنوان مبدإ اولیه و عنصر اصلى پدیده هاى مدنى و از جمله اجتماع مدنى بوده و متشکل از حداقل دو نفر به عنوان همسر و زن و شوهر مى باشد. فرزندان و حتى خدمه نیز اجزاى خانواده محسوب مى گردند. اگر چه انسان مدنى, عنصر اصلى پدیده هاى مدنى و از جمله جماعت هاى مدنى, خواه ناقص یا کامل و از مدنى تا جهانى مى باشند; لکن عضو(81) اولیه و اصلى تشکیل دهنده اجتماع هاى مدنى, در نگاه فارابى, خانه و خانواده مى باشد. جماعت خانوادگى به اعتبار کمى اعضا و افراد و محدودیت گستره, بسیطترین اجتماع مدنى است. خانواده احیانا از حیث ارأه خدمات مازاد خویش به جماعت هاى مدنى فراتر, اعم از جماعت هاى ناقص تا کامل مدنى, ناقص ترین اجتماع مدنى انسان مى باشد; کمااین که خود وى تصریح مى نماید: ((و هذه منها ما هو إنقص جدا و هو الاجتماع المنزلى))(82); اجتماع منزلى ناقص ترین اجتماع هاى ناقص مدنى است. بنابراین, خانواده که عضو اصلى تشکیل دهنده زندگى جمعى انسان, خواه روستایى یا شهرى و حتى ایلى است,(83) کوچک ترین گروه اجتماعى اولیه و پایه مدنى محسوب مى شود. به تعبیر وى, در آراى اهل مدینه, ((و اصغرها المنزل)) یا ((المنزله)); یعنى خانواده کوچک ترین و پایین ترین جماعت است. در عین حال, پایه اىترین جایگاه اجتماعى را نیز همین خانه و خانواده دارا است. این اجتماع منزلى, جزیى از اجتماع فراتر, یعنى اجتماع کوى بوده و در جهت غایت آن قرار دارد, ((و هو جزء الاجتماع فى السکه))(84) یعنى جزء محله است. کمااین که ((و الاجتماع فى السکه هو جزءالاجتماع فى المحله)) یا ((هذاالاجتماع هو جزء للاجتماع المدنى))(85) اجتماع کویى خود, جزیى از اجتماع محلى و محله بوده و در جهت غایت آن به عنوان کل فراتر از کوى مى باشد. پس اجتماع هاى کویى و برزنى در کوى, جزیى از اجتماع مدنى بوده در جهت غایت آن به عنوان کل فراتر و با گستره بیشتر, برتر و غایى محسوب مى شوند. این اجتماع ها در راستاى اجتماع کل و کامل مدنى قرار دارند. همین طور اجتماع هاى محلى در محله, اجتماع هاى روستاى در ده و به همین ترتیب قریه ها نیز در مدینه بوده و به عنوان اعضا و اجزاى آن هستند.
این اجزا, در جهت اهداف مدینه و خدمت بدان قرار دارند و در جهت انجام کاربرد و ایفاى نقش خویش در مدینه, به عنوان کل فراتر و اجتماع مدنى کامل مى باشند. یعنى اجتماع ها در محله ها و اجتماع ها در قریه ها, ((والاجتماع فى المحال و... الاجتماعات فى القرى))(86) این چنین هستند. فارابى روستا و اجتماع روستایى را خادم مدینه دانسته و محله و اجتماع محلى را جزء مدینه تلقى مى نماید. ((إن المحال اجزإ للمدینه و القرى خادمه للمدینه))(87) وى در آراى اهل مدینه نیز تصریح دارد که محله و قریه, در نهایت براى اهل مدینه هستند, جز این که قریه, خادم مستقیم مدینه مى باشد; حال آن که محله, جزیى از مدینه است, ((والمحله القریه هما جمیعا لاهل المدینه, الاان القریه للمدینه على انها خادمه للمدینه, و المحله للمدینه على انها جزوها))(88) کمااین که خود وى مى گوید ((و السکه جزء المحله والمنزل جزء السکه))(89) به نوبه خویش, کوى, جزیى از محله بوده و منزل جزیى از کوى مى باشد. به اصطلاح, انسان هاى مدنى, بسان مواد اولیه و مواد خام مدینه و اجتماع هاى کامل مدنى محسوب مى شوند. گروه هاى مدنى یا جماعت هاى مدنى و اجتماع هاى ناقص, اعم از خانه و خانواده, کوى, محله و قریه نیز, همه بسان مصالح و مواد نیمه پرورده هستند. حتى به تعبیرى اسباب, مبادى و علل ناقصه مدینه ها و اجتماع هاى مدنى مى باشند. همچنان که جماعت هاى مدنى ناقص, به ترتیب صورت هاى ناقص و نیمه نهایى یا غیرنهایى انسان هاى مدنى محسوب مى شوند; مدینه ها و اجتماع نهایى مدنى کامل نیز, صورت هاى نهایى و پرورش و پردازش شده مدنى هستند. حتى به تعبیرى, علت تامه و حتى غایى انسان هاى مدنى و جماعت هاى مدنى مى باشند.
از نگاه فارابى: ((فالخیرالافضل والکمال الاقصى انماینال اولا بالمدینه, لاباجتماع الذى هوانقص منها))(90) ;خیر برتر, افضل و بالاتر و کمال اقصى, نهایى و والاتر, نخست در مدینه و اجتماع کامل مدنى حاصل شده و به دست مىآید; یعنى در اجتماع ناقص تر و پایین تر حاصل نمى شود. در همین راستا, از نظر وى انسان مدنى, در جماعت هاى مدنى فراتر; یعنى امت و سرانجام در جامعه جهانى, خیر برتر و کمال والاترى را کسب نموده یا مى تواند به دست آورد. البته این بیشى کمال, به اعتبار گستره و فزونى جمعیت, بیشتر مبین جهات کیفى و حتى کمى کمال بوده تا جهت ماهوى آن; چرا که چنان که در ادامه خواهد آمد, تمایز و برترى ماهوى کمال در نگاه ایشان, ناشى از جهت گیرىهاى فاضله یا غیرفاضله اجتماع هاى مدنى و فرآیندهاى مدنى آنها بوده و مبتنى بر آنهاست. براساس این بینش اجتماع مدنى گراى فارابى نسبت به انسان است که به تعبیر داورى در کتاب فلسفه مدنى فارابى, وى در واقع حتى سعادت فرد را جدا از زندگى مدنى و یا زندگى در میان اجتماع مدنى, مورد بحث قرار نمى دهد.(91)
آخرین و برترین تقسیم بندى اجتماع هاى مدنى در آرا و آثار فارابى, تقسیم بندى و در حقیقت طبقه بندى اجتماع هاى مدنى, به اعتبار جهت گیرىهاىمدنى آنهاست. وى با تمایز دو نوع جهت گیرى کلى و غایى متباین; یعنى حقیقت گرایى و ظن یا پندارگرایى مدنى و سیاسى, به طبقه بندى اجتماع هاى مدنى پرداخته است. وى براین اساس انواع اجتماع هاى مدنى و نیز اقسام هر یک از آنها را ارأه مى نماید. انواع تقسیم ها و تمایزهایى که فارابى درخصوص پدیده مدنى قأل مى شود; عبارتند از: غیرمدنى و مدنى, انسانى مدنى فردى, گروهى و اجتماعى مدنى, همچنین مدنى غیر کامل و کامل و نیز مدنى کوچک, میانى و بزرگ. در این میان, تفکیک مدنى حقیقت گرا و ظن یا پندارگرا یا حقیقت گرایى و ظن یا پندارگرایى مدنى از هم, بیش از همه, شاخص اندیشه مدنى وى مى باشد, تا جایى که علاوه بر جماعت یا اجتماع هاى مدنى, سایر پدیده هاى مدنى و از جمله مدینه ها, سیاست هاى مدنى و حاکمیت, ریاست و دولت را به مثابه غایى ترین نهادها و فرآیندهاى مدنى, این گونه تقسیم بندى مى نماید. وى حتى انسان هاى مدنى را از این جهت تقسیم بندى مى نماید. به تعبیر دیگر, فارابى, اجتماع هاى مدنى و سایر پدیده هاى مدنى را به اعتبار جهت گیرى مدنى آنها, دو نوع مى داند; یکى, حقیقت گرا یا فاضله و برتر و دیگر, ظن و پندارگرا یا غیرفاضله و حتى ضدفاضله. از نظر وى, اجتماع مدنى فاضله و پدیده هاى مدنى برتر, خواستار غایت و غرض یا هدف و سعادت حقیقى یعنى کمال واقعى بوده و در پى ارزش ها, هنجارها و فضیلت هاى انسانى و مدنى هستند. اینان در دید او به دنبال کسب عوامل و وسایل دست یابى بدان ها مى باشند; یعنى مواردى که وى از آنها تعبیر به خیرات مى نماید. حال آن که, اجتماع هاى مدنى غیرفاضله و همین طور پدیده هاى مدنى غیرفاضله یا ضدفاضله, خواستار غایت یا سعادت ظنى و پندارى هستند; یعنى به تعبیر وى, خواهان کمال ظاهرى, از قبیل قدرت, ثروت و شهرت فردى و اجتماعى مدنى هستند. به عبارت دیگر, این اجتماع ها, در پى سود و سودا, رفاه و لذت و سلطه داخلى فردى, گروهى و مدنى و ملى یا خارجى, بین المللى و جهانى مى باشند.
بنابراین در نظر وى, این گونه انسان هاى مدنى, اجتماع هاى مدنى و پدیده هاى مدنى, خود به اقسام سه گانه جاهلى یا ناآگاه, ضاله یا گمراه و فاسقه یا کج راه تقسیم مى شوند.
جاهله, نسبت به کمال حقیقى و فضیلت ها یا هنجارها و نهادهاى پیش رو, ناآگاه بوده و نیز جاهل به عوامل پیشرفت یا خیرها هستند. ضاله, شبه فضیلت ها را کمال, فضیلت و خیر مى پندارد و فاسقه, رذیلت ها, ضدارزش ها و ناهنجارىها را به کار مى گیرند. غالبا هر سه اجتماع مدنى, سیاست مدنى و دولت و ریاست مدنى غیرفاضله و ضدفاضله جاهلى, ضاله و فاسقه, عوامل سیر به سعادت و کمال حقیقى; یعنى همان قدرت, ثروت و شهرت یا سود, رفاه, لذت و سلطه را به جاى خود سعادت و کمال و نیز عوض فضیلت ها و هنجارها انگاشته و به کار مى گیرند. یا در این حد, به عنوان غایت مدنى خویش و بالتبع به مثابه زیربنا و بنیاد حیات و موجودیت مدنى خود و اساس اجتماع و روابط مدنى خود بسنده مى نمایند. هریک از این سه قسم پدیده مدنى نوع غیرفاضلى نیز, همان گونه که در باب مدینه اشاره خواهد شد, خود حداقل به شش صنف تقسیم مى شوند: شامل اجتماع, مدینه سیاست و حتى ریاست و حاکمیت, دولت و فرهنگ و روابط مدنى ضروریه, نذاله یا بداله, خست, کرامیه, تغلبیه و جماعیه; مواردى که به ترتیب در پى ضروریات امنیتى و غذایى, آن گاه ثروت و بعد رفاه و در ادامه شهرت و در تداوم سلطه و سرانجام لذت و ترفه و تجمل مى افتند. این که آیا اینها مراحل و حتى مراتب پدیده هاى غیرفاضلى هستند; یا تنها همان اقسام شش گانه اصناف سه گانه نوع غیرفاضلى مدینه و اجتماع هاى مدنى مى باشند; از بحث فعلى ما خارج است.
تفاوت پدیده هاى مدنى فاضله یا حقیقت گرا و غیرفاضله یا ظن و پندارگرا, از نظرگاه فارابى کاملا ذاتى و ماهوى است. بنابراین از این نظر, پدیده هاى مدنى دو نوع کاملا متفاوت مى باشند. اگرچه هرکدام از این دو نوع پدیده هاى مدنى, به ویژه پدیده هاى مدنى غیرفاضله, داراى اصناف سه گانه و داراى اقسام مختلف, بى شمار و حداقل شش گانه اى مى باشند; لکن اختلاف خود آنها با همدیگر, بیشتر کمى و حداکثر کیفى بوده و ذاتى نمى باشد. اهمیت این تقسیم بندى در نگاه وى تا آن جاست که مى شود گفت; افراد فاضل, کسانى محسوب مى شوند که, عضو اجتماع فاضل و مدینه فاضله و تابع سیاست فاضله و ریاست فاضله هستند. بنابراین, تحت حاکمیت فاضله و دولت فاضله و جز نظام مدنى فاضله مى باشند. به تإکید داورى در فلسفه مدنى فارابى, حتى ملاک تشخیص سعادت حقیقى از سعادت موهوم افراد, به نظر او این است که به بینیم آنها عضو مدینه فاضله هستند یا عضو مدینه جاهله هستند.(92) به اعتبارى دیگر, همچنین مى توان گفت; اجتماع فاضله, تجمع و تعاون انسان هاى مدنى فاضل مى باشد, آن هم در جهت خیر یا کمال حقیقى, سامان پذیرفته و با کسب فضیلت ها و به کمک خیرات پیش مى رود.
بنابراین در نظریه فارابى, جماعت هاى مدنى یا اجتماع هاى مدنى, شامل جماعت ها و اجتماع هاى مدنى غیرکامل یعنى خانواده, اجتماع کوى, اجتماع محله و اجتماع روستا است. همچنین شامل اجتماع هاى مدنى کامل یعنى کوچک یا مدینه, متوسط یا امت و بزرگ یا جهانى و بین امتى مى باشد. هرکدام از این اجتماع ها, داراى تقسیم بندىهایى به اعتبار قلمروهاى فوق, به ویژه در قلمرو مدنى و مدینه کوچک, میانى و بزرگ جهانى مى باشند. پدیده هاى مدنى لازم این اجتماع ها نیز داراى این چنین تقسیماتى هستند; یعنى از منزل گرفته تا مدینه و تا معموره زمین به عنوان قلمرو و مظروف این اجتماع و نیز سایر پدیده هاى مدنى, مشمول این تقسیم بندىها بوده و شامل تقسیمات فوق مى باشند; همانند نهادهاى مدنى دولت, ریاست, حاکمیت و نظام مدنى و مانند اینها. همچنین فرآیندهاى مدنى; یعنى سیاست مدنى عام و کلى و حتى بخش هاى آنها, مانند:
اقتصادى, فرهنگى و امنیتى / دفاعى. در عین حال هریک از این نهادها, فرآیندها و پدیده هاى مدنى, در عرصه هاى خرد, مدنى و ملى یا در سطح میانى و کلان بین امتى و جهانى, به سبب جهت گیرهاى مدنى حقیت گرایانه یا ظن و پندارگرایانه خود, داراى انواع دوگانه فاضلى و غیرفاضلى هستند. نوع غیرفاضلى نیز داراى همان اصناف سه گانه جاهلى, ضاله و فاسقه است; کمااین که هر صنف غیرفاضلى نیز در بردارنده اقسام حداقل شش گانه مذکور هستند. در نتیجه, اهم این گونه پدیده ها مى توانند شامل فهرست مفصلى بدین ترتیب باشد: اجتماع مدنى و همچنین مدینه, سیاست مدنى و نیز ریاست, حاکمیت, دولت و نظام مدنى بزرگ, بین امتى و جهانى یا میانى و امت و کوچک مدنى و مدینه, چه حقیقت گراى فاضله یا ظن و پندارگراى غیرفاضله جاهلى و ضاله و ضدفاضله فاسقه, که شامل خواه ضرورى, نذاله و خست یا کرامیه, تغلبیه و سرانجام جماعیه مى باشند.
علم مدنى در حقیقت, علم تمامى این پدیده هاى مدنى بوده و علم کلیه این اجتماع هاى مدنى ناقص و به ویژه کامل کوچک مدنى, میانى و امت و بزرگ بین امتى و جهانى مى باشد. این علم در عین حال, علم شناخت و بررسى انواع دوگانه حقیقت گراى فاضله و ظن یا پندارگراى غیرفاضله این پدیده ها و اجتماع مدنى مى باشد, همین طور علم مدنى, علم کلى کلیه این پدیده ها و اجتماع هاى مدنى و علم انواع و اقسام آنهاست. همچنین علم حالات, کیفیات و صفات مربوطه و اجزإ, عناصر, اعضإ و ساختارها و فرآیندى مدنى و مفاهیم و قوانین عینى / علمى و عملى حاکم بر این پدیده ها بوده و سرانجام علم مصادیق بارز و کلى آنها است, خواه بررسى مستقل مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى و حتى امت و یا مطالعه مقایسه اى و به اصطلاح تطبیقى مدن, اجتماع هاى مدنى و سیاست هاى مدنى و امت ها.
پى نوشت ها:
1 ـ 2 ـ الفارابى, المقولات, (در المنطق عندالفارابى), ص 99.
3 ـ 4 ـ ابى اسحاق ابراهیم ابن موسى للخمى, الموافقات فى اصول الشریعه, ج3, ص26, به نقل از فرهنگ معارف اسلامى (ج4, ص 171).
5 ـ 6 ـ تکوین اعم از فطرت (یا طبیعت اولیه و طینت) و طبیعت (یا طبیعت ثانویه) و ازجمله عادت طبیعى است. فطرت, اعم از روح و فطرت روحى و گرایش ها روانى و برترى طلبانه و حقیقت جویانه و نیز تعالى طلبانه انسان و عقل و فطرت عقلى و عقل فطرى اوست و طبیعت, اعم از طبیعت نفسانى, غریزى و غرایز انسان, طبیعت جسمانى و بدنى او مى باشد. الفارابى, آرإ اهل المدینه الفاضله, ص 117. همچنین اندیشه هاى اهل مدینه فاضله, فارابى, ص 251.
7 ـ 11 ـ همان.
12 ـ براى نمونه, ر. ک: خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, مقالت, سیاست مدن, به ویژه صص 251ـ252. ابن سینا, النجاه, مصر, الحلى, ط2, 1357 ق, صص 303ـ304, اخوان الصفإ, الرسأل, (51 رساله در 4 مجلد) (قم: مرکز النشر, 1405 ق, ج1, صص 99ـ100 و ج 2, صص 139ـ140, همچنین ر.ک: غزالى, الاحیإالعلوم و نیز کیمیاى سعادت, قطب الدین شیرازى در بخش حکمت دره التاج, ابن خلدون, مقدمه.
13 ـ ابن سینا, النجاه, همان.
14 ـ 15 ـ خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, پیشین, اخوان الصفإ, پیشین, همان.
16 ـ خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, همان.
17 ـ الفارابى, السیاسه المدنیه, صص 69 ـ 70.
18 ـ براى نمونه ((هگل)) در ((فلسفه حق)) درخصوص ((اجتماع مدنى)) معتقد و مدعى است: ((اجتماع مدنى, انجمن اعضایى به عنوان افراد به خود استوار در کلیتى که به علت استوارى برخود, انتزاع محض است, انجمن آنها بر اثر نیازهاى آنان پدید مىآید)). وى همچنین تإکید مى نماید: ((وسیله تحقیق آن یک نظام قانونى براى تإمین امنیت افراد و اموالشان و یک سازمان خارجى براى دستیابى به علاقه هاى شخصى و عمومى آنها است. این دولت خارجى: (در تشکیلات دولت به وحدت باز مى گردد و در آن ادغام مى شود. این تشکیلات اساسى مقصد و تحقق آن نظم کلى و جوهر حیات عمومى است که سرسپرده آن است)) (هگل, فلسفه حق, صص 156ـ157) نقل از خداوندان اندیشه سیاسى, ج 3, ق اول, ص 12.
19 ـ انسان مدنى, جزء اجتماعى مدنى و مدینه محسوب مى شود.
20 ـ به منظور بررسى و تجزیه و تحلیل چرأى و حتى چیستى و چگونگى موجودیت, حیات, اجتماع و انواع اجتماع هاى مدنى انسان و حتى انسان به عنوان ((حیوان مدنى)) و ((مدنى بالطبع)) یعنى مدنى بالتکوین , مدنى بالفطره, مدنى بالنفس و الغریزه و مدنى بالطبیعت لازم بوده, همان گونه که خود ((فارابى)) انجام داده است, مبادى یا علل چهارگانه فاعلى, غایى, مادى و صورى این مبحث را شکافت و شناخت, بدین جهت تشریح فیزیولوژى نفس و نفسانى, ذهنى, عقلى و روحى, روانى و فطرى انسان لازم مى باشد.
21 ـ خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, صص 279ـ280.
22 ـ 23 ـ همان.
24 ـ ملاصدرا, محمد, مبدإ و معاد, ترجمه اردکانى, (تهران: مرکز نشر دانشگاهى, 1362), ص 561.
25 ـ همان.
26 ـ 30 ـ همان, صص 279ـ280.
31 ـ 34 ـ ملاصدرا, مبدإ و معاد, پیشین, ص 557 و 560.
35 ـ ((هابز)) تعبیر جسد سیاسى را دارد.
36 ـ 42 ـ همان, صص 560 ـ 561.
43 ـ البته این گرایش تنظیرى مدنى و خود این تشبیه و حتى اصطلاحات آن توسط امثال ((خواجه نصیر)) و ((ملاصدرا)) برگرفته و الهام گرفته از فارابى است.
44 ـ فارابى, اندیشه هاى اهل مدینه فاضله, صص 251 ـ 259.
45 ـ همان, ص 256.
46 ـ الفارابى, آرإ اهل مدینه الفاضله, ص 118.
47 ـ 48 ـ همان, ص119, ترجمه, صص 256 ـ 257.
49 ـ همان, ص 258.
50 ـ ر.ک: الفارابى, السیاسه, پیشین, ص69 ((من انواع الحیوان و النبات مالا یمکن ان ینال الضرورى من امور بالاجتماع جماعه من اشخاصه بعضها)) چون ((و... مثل النمل...)), نیز رجوع شود به: ((مبحث جامعه)) در همین رساله, موضوع جامعه شناسى از دیدگاه کنت.
51 ـ قریب به همان مضمونى که هر صورتى ماده صورت بعدى بوده در اندیشه و فلسفه عمومى (و مدنى) ارسطو, نیز ر.ک: فارابى, اندیشه هاى اهل مدینه فاضله, صص 258 ـ 259.
52 ـ الفارابى, آرإ اهل مدینه الفاضله, ص 119.
53 ـ همان.
54 ـ 55 ـ لازمه شناخت دقیق ماهیت یا چیستى و حقیقت یا هستى, خاستگاه, ویژگیها و تمایزات انسان و نهادها و هنجارهاى انسانى و اجتماع انسانى و مدنى به عنوان مبدإ و موضوع ((علم مدنى)), همان گونه که اشاره شده است, عبارت است از: شناخت ماهیت, حقیقت و واقعیت اراده و اختیار, عقلانیت, آگاهى و تدبر و تدبیر و قبل از آن انسان شناسى مدنى یا شناخت ماهیت, حقیقت و واقعیت حیوان یا انسان مدنى و سیاسى, قابلیت ها و ظرفیت ها یا استعداد و امکانات بالقوه و بالفعل و متقابلا نیازمندىها, مطلوبیت ها و مطلوب ها و طلب هاى جسمى بدنى یا فکرى عقلى و روانى نفسانى و روحى فطرى او ـ همچنین شامل چگونگى گرایش یا مرویه و منهیه در تعبیر ((فارابى)) و عقل نظرى عملى بوده و در برگیرنده مبادى یا اسباب فلسفى مدنى و نیز مبادى الهى و طبیعى به ویژه محیطى و پیرامون انسان مدنى, اجتماع مدنى و مدینه مى باشد. خود ((فارابى)) به دقت و به تفصیل و با شیوهاى کاملا استدلالى و نظام مند و در یک فرآیند منطقى و فلسفى به طرح, تشریح, توجیه و تبیین آن پرداخته است. ر.ک: فارابى, آرإ اهل المدینه, فصول 24 الى 27 و سیاست مدنیه, مبدإ و مبادى هستى, صص 101ـ 105 و خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, پیشین, ص 40.
56 ـ 60 ـ همین طور مى توان رجوع کرد: به اخلاق ناصرى, صص 134ـ 135, درخصوص تدبیر و سیاست, شریعت و حاکم و دولت و سرانجام عدالت مدنى و اجتماع مدنى به عنوان اهم ضروریات آن.
61 ـ الفارابى, السیاسه المدنیه, ص 69. وى در همین موضع در عین حال, خانواده را ناقص ترین اجتماع مدنى مى داند.
62 ـ 63 ـ خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, همان.
64 ـ الفارابى, آرإ اهل المدینه الفاضله,ص 117.
65 ـ همان, ص 69.
66 ـ 67 ـ الفارابى, سیاست مدنیه, ص 136.
68 ـ 79 ـ الفارابى, آرإ اهل المدینه, همان و ص 70, ص118, ص69, ص 117 و صص117ـ118.
80 ـ عنصرى تام و تمام با هویت اجتماعى یا آجربناى اجتماع هاى انسانى و جماعات مدنى که مى توان از آن به مولکول و حتى اتم ماده اجتماع و جماعت انسانى و مدنى تعبیر نمود.
81 ـ همان.
82 ـ ((فارابى)) در ((تلخیص نوامیس افلاطون)) با تقسیم سیاست ها به دو نوع و تصریح بر این امر که: ((فروسإ القبأل و سیاستهم لما)), یکى از انواع دو گانه سیاست و سیاست نسبتا طبیعى جامعه قبیلگى است روبروى: ((الاخرما یصنعها و اصنعوها)), سیاست, قوانین و فرهنگ سیاسى ایجاد و تإسیس بوده و بیشتر ارادى و تدبیرى و آگاهانه است وى بدین ترتیب به موضوعیت سیاست در جامعه ایلى اشاره داشته است. ر.ک: تلخیص نوامیس افلاطون, فارابى, فى رسأل فلسفیه الفارابى, حققه البدوى, بى جا, دارالاندلس, بى تا, نقل از: افلاطون فى اسلام, البدوى, (تهران: دانشگاه تهران و مک گیل کانادا, 1353, 1974 م), ص 64.
83 ـ همان, صص 69ـ70.
84 ـ همان, ص 70.
85 ـ 87 ـ همان.
88 ـ 89 ـ الفارابى, آرإ اهل مدینه, ص 118.
90ـ 91ـ 92 ـ داورى, رضا, فلسفه مدنى, پیشین, صص 92 ـ 93, نقل از: فلسفه افلاطون, به اهتمام محسن مهدى, چاپ آمریکا, بند 21.
فصلنامه علوم سیاسی،شماره8 - 1379
©2023 . All Rights Reserved